این داستان شاید تکراری باشه ولی خیلی زیباست و یکی از داستان های مورد علاقه منه ;-)
بردگی برای
خاله
مدتي بود كه
از طريق اينترنت با حس فوت فتيشي و بردگي براي خانمها و بوسيدن پا هاي اونها آشنا
شده بودم و كم كم خودم هم به اين احساس علاقمند شدم.ولي چون دخنر يا خانمي هم حس
با خودم پيدا نکرده بودم به کسي در اين مورد حرفي نمي زدم.گاهي اوقات که با دوستام
يا همکلاسيهاي دانشگاه غير مستقيم در اين مورد حرفي ميزدم اونها يا خيلي تعجب
ميکردند يا ميخنديدند و جدي نمي گرفتند. تقريبا کسي باورش نميشد که اين حس هم مي
تونه تو وجود پسرها يا حتي دخترها وجود داشته باشه.به همين خاطرمدتي با خودم
کلنجار ميرفتم واميدوار بودم کسي پيدا بشه که بتونم اين رابطه را باهاش تجربه کنم.
توي محله اي که ما زندگي ميکرديم.پدر بزرگ و مادر بزرگم هم ساکن بودند و يک کوچه
بالاتر از کوچه ما ساکن بودند. خاله ام هم چون هنوز مجرد بود و ازدواج نکرده بود
با اونها زندگي ميکرد. خاله ام مهندسي کامپيوتر خونده بود و توي يک شرکت تجاري
مشغول کار بود. با اينکه دختر زيبا و تحصيل کرده اي بود و خواستگاران خوبي داشت
ولي به هيچ کدام جواب مثبت نداده بود و هنوز دوست داشت مجرد بمونه. گاهي اوقات که
به خونه پدر بزرگم ميرفتيم يا اونها به خونه ما ميومدند ميديدم که خاله ام عين يک
ميسترس لباس ميپوشه . بقيه هم که از فرم اين جور لباس پوشيدن اطلاعي نداشتند توجهي
به اون نمي کردند. اينجور مواقع من با يک احساس خاصي به خاله ام و مخصوصا به پاهاي
اون نگاه ميکردم که البته بعضي وقتها اين نگاهها از چشم خاله ام دور نبود ولي من
متوجه نبودم. يادم هست يه شب كه خاله ام به خونه ما اومده بود بهش گفتم شب پيش ما
بمونه. اون هم از روي خنده وشوخي طوري كه فقط من بشنوم بهم گفت : اگه ميخواي بمونم
بايد پاهام را ببوسي. از اون شب به بعد اين حس تو وجود من قوي شد. و حتي گاهي
وقتها فكر ميكردم خاله ام يه ميسترسه يا حداقل افكار ميسترسي داره. از اون شب به
بعد آرزو ميکردم که بتونم رابطه برده و ميسترس را با خاله ام تجربه کنم. تا اينکه
اتفاقي افتاد که باعث شد من به تا اينکه اتفاقي افتاد که باعث شد من به اين آرزو
برسم. پدر بزرگ و مادر بزرگم ميخواستند يک هفته به مسا فرت بروند و خاله ام هم به
علت مشغله کاري که داشت نمي تونست همراه اونا بره. به همين خاطر از من خواست تا
مدتي که اونها نيستند.شبها پيشش بمونم که تنها نباشه من هم قبول کردم و قرار شد از
فرداي اون روزي که خاله ام اين کار را از من خواست چند شب پيشش بمونم و اين شروع
ماجراي بردگي من براي خاله ام و رابطه فوت فتيشي و برده و ميسترس من با اون بود.
اون روز يادم هست پنجشنبه بود.عصر همون روز من مشغول گشت و گذار توي سايتهاي
ميسترس وبرده بودم و ديگه حسابي حس بردگي و فوت فتيشي من گل كرده بود. اون شب
موقعي كه به خونه پدر بزرگ پيش خاله ام رفتم خودش در را باز كرد وكلي از اومدنم
خوشحال شد. من هم که ديدم خاله ام باز شبيه یک ميسترس لباس پوشيده خوشحال شدم که
حداقل با نگاه کردن به اون ميتونم خودم را کمي ارضا کنم. اون شب اتفاق خاصي
نيافتاد. با صحبت كردن با هم سرگرم بوديم و خاله ام هم در حين صحبت با من در حالي
که پشت ميز نشسته بود کارهاي شرکت را انجام ميداد. بعد از مدتي خاله ام به من گفت:
من خيلي خسته ام و کارهاي شرکت هم زياده ولي مجبورم امشب کمتر بخوابم و بيشتر به
اونا برسم و فردا هم بايد مشغول اونا باشم. به همين خاطر ميخوام يک ساعت بخوابم و
بعدش ميخوام منو بيدار کني که به بقيه اونا برسم. من هم که نميتونستم کمکش کنم و
بايد به تنهايي اون کارها را انجام ميداد قبول کردم و خاله ام توي اتاقش رفت و من
هم با تماشاي تلويزيون خودم را سر گرم کردم. اما افکار بردگي من را راحت نميذاشت و
دوست داشتم حتي يک بار هم که شده حداقل پاي خاله ام را ببوسم. توي همين افكار بودم
كه يهو متوجه شدم وقت بيدار کردنش رسيده. به اتاقش رفتم و ديدم روي تخت خوابيده.
من هم ناگهان فکري به سرم زد و تصميم گرفتم حالا که خوابه قبل از بيدار کردنش
پاهاش را ببوسم. به همين خاطر جلو رفتم وکنار تخت زانو زدم و مشغول بو کردن و
بوسيدن پاهاي قشنگش شدم. بوی ملایم و دلنشین پاهاش منو بیشتر تحریک میکرد. چند
دقيقه اي مشغول اين کار بودم که يهو احساس کردم خاله ام بيدار شد و متوجه کاري که
ميکردم شد. من كه اولش حسابي جا خورده بودم خيلي ترسيدم که مبادا ناراحت بشه و با
من دعوا کنه. اما اون اول منو با تعجب نگاه کرد و بعد لبخندي زد و گفت: از موقعي
که اومدي توي اتاق مواظبت بودم. من بيدار بودم و خستگي و کار شرکت را بهونه کردم
تا ببينم اين کار را انجام ميدي يا نه. آخه ديدم چند بار به پاهاي من زل ميزني و
من هم متوجه شدم منظورت چيه. من که ناراحت بودم که چرا اينطوري رو دست خوردم.
پرسيدم منظورم چيه؟؟؟؟؟ خاله ام جواب داد: دوست داري برده من باشي و پا هام را
ببوسي. من خودم هم اينکاره ام و هر موقع فرصت داشته باشم توي سايتهاي بردگي براي
خانمها و فوت فتيش ميگردم. و کم کم به ميسترس بودن علاقمند شدم و دوست دارم يه پسر
يا مرد را به بردگي بگيرم و تحت سلطه خودم داشته باشم، ميدوني چرا خواستگارام را
رد کردم؟ چون اونا حاضر نبودند اين رابطه را با من داشته باشند. بعد با خنده ادامه
داد: اگه دوست داري ميتوني برده من بشي و ميتونيم همين حالا شروع كنيم. من كه اولش
حسابي جا خورده بودم و تعجب كرده بودم ديگه نتونستم جلو خودم را بگيرم و جواب
دادم: راستش بدم نمي آد برده يك خانم باشم. و جلوي پاش زانو زدم و گفتم :خواهش
ميكنم خاله تا مدتي كه من اينجام منو به بردگي قبول كنيد و سرور من باشيد. خاله ام
از جاش بلند شد وگفت: خيلي خوبه... حالا صبر كن تا من خودم را آماده كنم بعد صدات
ميكنم. يادت باشه فعلا برده مني و تو را به اين نام ميشناسم. تو هم بايد منو سرور
و ميسترس خودت بدوني و دستوراتم را مو به مو اجرا كني. من هم كه از خوشحالي داشتم
بال در مي آوردم گفتم اطاعت ميشه سرورم . از اتاق اومدم بيرون و منتظر موندم. خاله
ام بعد از چند دقيقه لباسهاش را عوض كرد و منو صداكرد. (اجازه بديد از اينجا به
بعد واژه هاي ميسترس و سرور را به کار ببرم). وقتي وارد اتاق شدم ديدم ميسترس روي
يك مبل نشسته. اون يك تاپ كوتاه خردلي به همراه يك دامن كوتاه كه تقريبا تا بالاي
زانوهاش ميرسيد پوشيده بود. جورابهاي بلند سفيد وتقريبا نازكي پوشيده بود و
صندلهايي قرمز رنگ به پا داشت. موقعي كه منو ديد گفت چهار دست و پا به طرفش برم.
من هم سريع روي زمين نشستم و چهار دست و پا به طرف پاهاي ميسترس حركت كردم. موقعي
كه جلوي پاهاش رسيدم سرم را خم كردم و گفتم: سرورم من در خدمتم. من برده شمام و
فقط امر شما را اطاعت ميكنم. ميسترس كه از اطاعت من خوشش اومده بود گفت: يادت باشه
به خاطر هر نا فرماني و اشتباهي كه انجام بدي تنبيه ميشي ولي اگه وظايفت را خوب
انجام بدي تشويقت ميكنم. من كه كم كم داشتم مشاعرم را از دست ميدادم گفتم : امر
امر شماست سرورم. ميسترس گفت: حالا دلم ميخواد كفشهام را با زبونت تمييز كني. من
بدون معطلي شروع به ليس زدن صندلهاي زيباي ميسترس كردم و با دقت و وسواس خوبي كف
اونها و بقيه جاهاي اونها را حسابي تميز كردم و برق انداختم. ميسترس گفت: حالا
كفشهام را در بيار. من شروع به باز كردن بند اونها كردم و با احترام زيادي كفشهاي
ميسترس را در آوردم و كنار مبل گذاشتم. سرورم جوراب سفيد بلند كفه دار زيبايي
پوشيده بود. ضمن اينكه ميدونستم پاهاي زيبايي داره. ميسترس پاهاش را روي شونه ها و
زانو هاي من گذاشت و چند دقيقه به همين حالت موند. من در همون حالت به ميسترس
گفتم: سرورم اجازه ميديد پاهاي زيباتون را ببوسم؟ ميسترس جواب دادند: اين وظيفته برده
من و همين حالا بايد انجام بدي. من مشغول بوسيدن پاي سرورم شدم و روي پاهاي سرورم
را در حالي كه اون ميخنديد ولذت ميبرد بوسيدم. بعد كف پاهاي ميسترس را با احترام
روي صورتم گذشتم و بوسيدم. چند دقيقه اي مشغول بوسيدن پاهاي ميسترس بودم كه اون
گفت: حالا پاهام را ماساژ بده ومن مشغول ماساژ دادن پاهاش شدم. مدتي گذشت. ميسترس
گفت: برده جورابام را در بيار و پاهام را ليس بزن.دیگه داشتم از خوشحالی بال در
میاوردم. بلافاصله اطاعت كردم و جورابهاي ميسترس را در آوردم و شروع به ليس زدن
پاي سرورم كردم. بعدش انگشتهاي پا هاش را دونه دونه بوسيدم و كف پاي سرورم را ليس
زدم. این همون کاری بود که مدتها آرزوشو داشتم. سرورم پاشون را روي شونه ام گذاشت
و دستور داد كه اون يكي پاش را ليس بزنم و من هم اطاعت كردم. مدتي مشغول ليس زدن
پاي ميسترس و تميز كردن اونها بودم. تا سرورم اجازه دادند اون كار را تموم كنم. ميسترس
به من گفت:ديگه دير وقته و وقت خوابيدن رسيده. اما قبل از اون بايد دندونهام را
مسواک بزنم. همون لحظه به دستور ميسترس چهار دست و پا روي زمين قرار گرفتم و ايشون
سوار من شدند و به طرف دستشويي حرکت کردم. جلو در دستشويي که رسيدم سرورم پايين
اومد وگفت همينجا بمون تا من برگردم. بعد از چند دقيقه سرورم بيرون اومد در حالي
که من بوي خمير دندون خوشبويي را که به دندونش زده بود حس ميکردم. ميسترس دوباره
سوار من شدند و به دستور ايشون به اتاق خواب رفتم. توي اتاق خواب ميسترس روي تخت
نشست وبه من گفت: آفرين برده من امشب وظايفت را خوب انجام دادي و فکر ميکنم براي امشب
کافي باشه. حالا ميخوام به عنوان پاداش اجازه بدم امشب زير پاهاي قشنگم بخوابي. من
جلوي ميسترس تعظيم کردم و گفتم : سرورم من دستوراتتون را اطاعت ميکنم و مطيع و
برده شما هستم. سرورم به خواب رفتند و من طبق دستور ايشون پاهاشون را روي صورتم
گذشتم و بعد از بوسيدن اونها به خواب رفتم. صبح روز بعد زودتر از خواب بيدار شدم. خاله
ام هنوز خواب بود. تصميم داشتم اون روز بهتر از ديشب دستورات را انجام بدم. بلند
شدم و به دستشويي رفتم و بعد از شستن دست و صورتم به اتاق بر گشتم و منتظر موندم
تا خاله ام بيدار بشه. موقعي که بيدار شد پرسيد:"شب راحت خوابيدي؟؟
"گفتم: آره . خاله ام گفت: خوبه يکي از دوستام قراره به خاطر کار همسرش مدتي
به خارج بره و قراره امروز براي خدا حافظي پيش من بياد. من گفتم: خاله اگه ممکنه
برنامه ديشب را ادامه بديم و شما هنوز سرور من باشيد. خاله ام گفت: ميدوني اين
دوستم اسمش النازه و اون هم مثل من افکار ميسترسي داره. ولي نه به اندازه من. به
همين خاطر جز من و اون هيچکسي حتي همسرش هم اين موضوع را نميدونه. از تو هم ميخوام
که پيش خودمون بمونه. من هم به خاله ا م قول دادم که به کسي چيزي نگم. خاله ام گفت
:حالا اگه اون بياد حاضري جلوي اون هم نقش نوکر و برده من را بازي کني ؟؟؟من گفتم:
باشه.... حتي حاضرم دستورات ايشون هم اطاعت کنم و انجام بدم. به شرط اينکه شما هم
چيزي در مورد اين که من خواهر زاده شمام نگيد. خاله ام هم قبول کرد. بعد گفت : من
حاضرم. شروع ميکنيم (از اينجا به بعد از واژه هاي سرور و ميسترس استفاده ميکنم.) ميسترس
از جاش بلند شد. و به طرف كمد لباسهاش رفت. از داخل كمد يك پيراهن و يك حوله
برداشت. يك حوله هم جلوي من انداخت و گفت: برده من ميخوام حمام برم و دوش بگيرم.
تو هم موقعي كه من در حمام هستم بايد تخت من را مرتب كني. بعدش برو تو آشپزخونه و
صبحانه منو آماده كن. البته ميتوني قبل از اون خودت اونجا صبحانه بخوري. بعد از
آماده شدن صبحانه من با اين حوله جلو در حمام بيا و منتظر من باش. من همانطور كه
روي زمين نشسته بودم چهار دست وپا به طرف ايشون رفتم و پاي ميسترس را بوسيدم و گفتم:
تمام اوامر شما را اطاعت ميكنم سرورم. كه ناگهان ميسترس عصباني شد و موهاي من را
گرفت و منو بلند کرد و بعد از کشيده اي که به من زد گفت: يادت باشه تا بهت دستور
ندادم هيچ كاري انجام نميدي... من بهت گفتم پاهامو ببوسي؟ و منو روي زمين رها کرد.
من هم فورا روي زمين زانو زدم و با التماس گفتم: ببخشيد سرورم. ديگه تکرار
نميشه... قول ميدم بدون اجازه شما حتي آب نخورم. ميسترس به طرف حمام رفت و من
مشغول انجام وظايفم شدم و بعد از آماده کردن صبحانه پشت در حمام حوله به دست منتظر
موندم. چند دقيقه اي گذشت و ميسترس از حمام بيرون اومد. به دستور سرورم پاهاشون را
با حوله اي که دستم بود خشک کردم . بعد از اون چهار دست وپا شدم و سرورم سوار من
شدند و دستور داد به اتاق نشيمن برم. وقتي به اونجا رسيدم. ميسترس روي مبل کنار
تلفن نشست وگفت: حالا صبحانه منو بيار. من سريع بلند شدم و به طرف آشپزخونه رفتم و
صبحانه سرورم را که آماده کرده بودم برداشتم و به اتاق آوردم و از ميسترس خواهش
کردم که از من به عنوان ميز براي خوردن استفاده کنند که ايشون هم قبول کرد. در
مدتي که ميسترس صبحانه ميخورد از من به عنوان ميز استفاده ميکرد. بعد از خوردن
صبحانه ميسترس تصميم گرفت به دوستش (الناز) تلفن بزنه که به اونجا بياد. اما قبل از
اون به من گفت: برده زير پاهاي من بخواب. من سريع زير پاي ميسترس خوابيدم و ميسترس
پاهاش را روي صورتم گذاشت و گفت :حالا ميتوني موقعي که با تلفن صحبت ميکنم زير
پايي من باشي. ميسترس مشغول صحبت با تلفن شدند. و من هم زیر پاهاش بودم. در حين
صحبت ميسترس با انگشتهاي پاش با لبهاي من بازي ميکرد. ميسترس صحبتش را با تلفن
تمام کردوبه من گفت: "ميسترس الناز تا يک ساعت ديگه مياد. تو هم فعلا به
آشپزخانه برو وميوه ها و شيريني ها را از توي يخچال بردار و توي ظرفها بچين و بعدش
به اتاق من بيا." من هم دستور ميسترس را اطاعت کردم و بعد از آماده کردن ميوه
وشيريني ها اونا را توي اتاق پذيرايي و اوردم و روي ميز گذاشتم. بعدش به اتاق
ميسترس رفتم. ميسترس جلوي آينه پشت ميز آرايش نشسته بود و مشغول آرايش صورتش
بود.لباسش را هم عوض کرده بود. من روي زمين زانو زدم و گفتم ":سرورم من در
خدمتم". ميسترس نگاهي به من کرد و گفت:"بلند شو از توي دراور يکي از
جورابهاي بلند و سياه منو بيار و پام بکن تا من آرايشم را تموم کنم". من سريع
بلند شدم و بعد از باز کردن دراور ديدم داخل کشو چند جفت از جورابهاي ميسترس قرار
داشتند که هرکدام به راحتي ميتونستند منو به زانو در بيارند. جورابي که ميسترس
خواسته بودند را آوردم و پاشون کردم . ميسترس هم نگاهي به ساعت انداخت و گفت
:"ديگه ميسترس الناز بايد بياد. دلم ميخواد نشون بدي که چه برده خوب و حرف
شنويي هستي. وقتي که اومد کفشهاش را از پاش دربيار و اگه بهت گفتم حتما از
دستوراتش اطاعت کن." هنوز حرف ميسترس تمام نشده بود که صداي آيفون بلند شد. سرورم
به آيفون جواب داد و جلو در منتظر اومدن ميسترس الناز شد. من هم چهار دست و پا کنار
پاي ميسترس منتظر موندم . ميسترس الناز داخل خونه شد و با سرورم سلام و احوالپرسي
کرد. ايشون هم سن وسال سرورم به نظر ميرسيد. يک مانتوي زيباي طوسي با شلوار جين
مشکي پوشيده بود. جورابهاي سفيد زيبايي به پا داشت و يک جفت كفش كتاني توي پاهاش
خود نمايي ميکرد. بعد نگاهش به من افتاد و گفت: "واي اين همون برده ات هست که
پشت تلفن گفتي؟؟؟" من هم سريع به ميسترس الناز سلام کردم و شروع به بوسيدن و
ليس زدن كفش هاي ايشون کردم. موقعي که ميخواست كفشهاشو را در بياره با اشاره
ميسترس بهش گفتم." اجازه بديد من اين کار را براتون انجام بدم" ميسترس
الناز هم با يک لبخند اجازه داد. من هم كفشهاي ميسترس الناز را با احترام از پاش
درآوردم و توي جا کفشي گذشتم. سرورم همراه ميسترس الناز به اتاق پذيرايي رفت و به
من گفت: "فعلا توي آشپز خونه بمون تا اگه لازم شد صدات کنم." من هم توي
آشپز خونه نشستم. حدود دو ساعتي گذشت . در اين مدت خانمها مشغول گفت و گو وخنده
بودند و منم کم کم داشت حوصله ام سر ميرفت که ميسترس صدام کرد:"بيا اينجا
برده." من سريع بلند شدم و به طرف اتاق پذيرايي رفتم. سرورم به اتفاق ميسترس
الناز کنار هم روي مبل نشسته بودند. جلوي سرورم زانو زدم وگفتم: "در خدمتم
سرورم." ميسترس گفت "زير پامون بخواب" من سريع اطاعت کردم و جلوي
مبل دراز کشيدم. خانمها پاهاشون را روي صورت و سينه من قرار دادند و به گفت و گوي
خودشون ادامه دادند. من هم مشغول بوسيدن کف پاي ميسترس الناز که روي صورتم بود
شدم. پاهای زیبای الناز خانم در اثر موندن توی کفش عرق کرده بود و جورابهاش بو
میداد. بعد از نيم ساعت ميسترس الناز به اتفاق سرورم تصميم گرفتند براي ناهار به
يک رستوران برند. سرورم بلند شد و به ميسترس الناز گفت:" من بايد لباس بپوشم
و خودم را آماده کنم. يک کار کوچيک هم هست که بايد براي شرکت انجام بدم که فکر
ميکنم نيم ساعتي وقت ببره."بعد به من اشاره کرد و گفت:" تا وقتي که من
اين کار را انجام ميدم ميتوني با اين سگ کوچولو بازي کني. تا من بيام" سرورم
به اتاقش رفت. و ميسترس الناز به من دستور داد که چهار دست و پا بشينم. من فورا
اطاعت کردم و چهار دست و پا در مقابل ايشون قرار گرفتم. ميسترس الناز پاهاش را روي
پشت من گذاشت و گفت:"آخ... چقدر لذت بخشه آدم پاهاش را روي ميز بذاره".
بعد از چند دقيقه ميسترس الناز سوار من شدند و دستور دادند ايشون را دور اتاق
پذيرايي بگردونم. من هم با انجام اين کار و اطاعت دستور ايشون تونستم اونو خوشحال
کنم. بعدش ميسترس الناز روي مبل نشست و پاهاش را روي زانوهاي من که مقابلش روي
زمين نشسته بودم گذاشت و گفت:" جورابهامو در بيار." من جورابهاي زيباي
ايشون را در آوردم و پاهاشون را دوباره با احترام روي زانوهام گذشتم. ميسترس الناز
گفت:" آفرين برده ....تا اينجا که خوب بود. من امروز فرصت نداشتم که دوش
بگيرم و خودم را تميز کنم.ولي خيلي برام اهميت داره که پاهام هميشه تميز باشه. حالا
هم ميخوام تو پاهام را با زبونت تميز کني و مثل يک سگ خوب اونا را ليس بزني."
من زود دستور ميسترس الناز را اطاعت کردم و شروع به ليس زدن پاي راستش کردم. بعد
پاش را بالا آوردم و شروع به ليس زدن کف پاي ميسترس الناز کردم. از صورتشون معلوم
بود که حسابي لذت ميبره و من از این بابت خیلی خوشحال بودم. بعد از بوسيدن انگشتاي
پاش اون را روي شونه ام گذشتم تا خشک بشه وپاي چپش را هم کاملا ليس زدم وتميز
کردم. بعد از اينکه کارم تموم شد به دستور ميسترس الناز جورابهاي ايشون را به
پاشون کردم. ميسترس الناز که از کار من کاملا راضي به نظر ميرسيد در حالی که پاشو
روی بینی و لبهای من می مالید و با رایحه جورابهاش منو کاملاً مسست کرده بود، گفت:" آفرين.. تو برده خوب و وظيفه شناسي
هستي و معلومه که کارت را خوب بلدي...يادم باشه موقعي که به ايران برگشتم اگه
سرورت اجازه داد برده من هم باشي. حالا ميخوام دستمو ببوسي و به خاطر اينکه اجازه
دادم نوکریمو بکني ازم تشکر کني." من هم دست ميسترس الناز را بوسيدم و
گفتم":از اينکه اجازه داديد به شما خدمت کنم و سگ پابوس شما باشم ممنونم. اميدوارم
روزي شما هم سرور من باشيد." در اين موقع سرورم در حالي که لباس پوشيده بود
از اتاقش بيرون اومد و به ميسترس الناز گفت:"من آماده ام". و به من گفت":برده زود کفشهاي من و ميسترس الناز را
بيار و پامون کن که دير شده و بايد زود بريم." من اطاعت کردم. خانومها روي
مبل نشستند و من کفشهاي اونا را پاشون کردم. ميسترس الناز دستي به سر و گوش من
کشيد و بيرون رفت. سرورم هم قبل از بيرون رفتن به من گفت:" ميتوني بري خونه.
يادت باشه امشب هم منتظرتم." بعد از رفتن خانومها من هم خونه را مرتب کردم و
به خونه خودمون برگشتم. خلاصه...اينطوري شد که من حس برده وميسترس و فوت فتيشي را
با خاله ام تجربه کردم.خاله ام بعد از چند ماه تن به ازدواج داد و از شرط بردگي
شوهرش بدون اينکه چيزي به اون بگه صرف نظر کرد. چون برده اي مثل من پيدا کرده بود.
از اون به بعد هر موقع که شوهر خاله ام به خاطر ماموريتهاي کاري يا مسايل ديگه اي
به مسافرت بره يا شبي خونه نباشه به بهونه تنها بودن خاله ام پيش اون ميرم و برده
اش ميشم.
No comments:
Post a Comment